محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نی نی دخملی مامانی و بابایی

بدون عنوان

  زیبای خفته بقیه ی عکسها در ادامه مطلب     قربان خنده         محیا و عمو حسین   محیا و تعجب       محیا و بیماری ...
24 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام به شکوفه ی زندگیم دخمل نازم ببخش بخاطر این غیبت طولانی مامانی یکم تنبلی کرد البته شما هم در این مدت مریض شدی ١٠ روزآنفولانزا داشتی و یک هفته هم اسهال . یه عالمه غصه میخورم  وقتی می بینم اینقدر لاغر شدی ولی خدارو شکر می کنم که سالمی . حالا بگم در این ٣ماه چه پیشرفتی داشتی : تا الان دندون نداری  سینه خیز هم نرفتی ٩ماهت که پر شد چهار دست و پا رفتی به من ماما میگی و به بابایی بابا یا دو دو وقتی صدامون می کنی اگر گرسنه باشی میگی اما اما و هر جا باشی میای طرفم تازه یک دو سه هم میگی منم همش می بوسمت و قربون صدقت می رم و بابایی هم عاشقته از بس نازی. ١٠ ماهگیت مبارک دخمل ناز...
22 خرداد 1391

عشق من

سلام عزیز دلم دختر گلم , پاره ی تنم باورم نمیشه, یعنی من یک دختر ناز مثل تو دارم که داره روزبروز  بزرگتر میشه و خودش و بیشتر تو دل مامانی و بابایی جا می کنه. وای محیای مامان خیلی بامزه شدی و بیشتر از همیشه به من وابسته, وقتی بغل بابایی هستی تا منو میبینی یک جیغ از خوشحالی می کشی و دستاتو توی هوا تکون میدی ومن کلی ذوق می کنم چند روز پشت سر هم بابا می گفتی ولی الان فقط دادا میگی 2بار هم مامان گفتی, 2هفته ای کامل و بدون کمک میشینی , از2ماهگی غلت زدی ولی همچنان نمی خزی و فقط دور خودت میچرخی, هر چیزی رو می بینی می خوای قایمشم کنم دنبالش می گردی و بهانه می گیری عروسکاتو زیاد دوست ند...
21 اسفند 1390

خاطره زایمان

ساعت 6صبح که از خواب بیدار شدم کسل بودم و یکم کمرم درد میکرد‚دلم می خواست بیشتر بخوابم ولی نوبت سونو داشتم بابایی هم مرخصی ساعتی گرفته بود که با من بره بیمارستان‚لباس پوشیدیم و راه افتادیم‚روز قبل نی نی دوست مامانی خاله مریم بدنیا اومده بود منم به بابایی گفتم خوش بحالش از استرس زایمان راحت شد بعد از سونو نوبت مامایی داشتم ‚ درد کمرم بیشتر و بیشتر میشد به ماما که گفتم ‚ گفت چیزی نیست انقباضات کاذب زایمانه برگشتیم خونه 1 بعداز ظهر بود حال ناهار خوردن نداشتم بابایی هم دید حالم بده کلا کارو کنسل کرد گفتم بخوابم شاید حالم بهتر شد 2ساعتی خوابیدم بیدار که شدم حالم خوب بود ولی رفتن دستشویی همان و پاره شدن ...
19 بهمن 1390

تبریک

ناناز من واسه خودش خانمی شده 5ماهگیت مبارک عشقم البته با تاخیر چون خونه نبودیم محیا جونم یه دختر عمو داره به اسم هلیا که  خیلی ملوسه و 30دی 4ساله میشه هلیا کوچولو محیا میگه تولدت مبارک  بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس   . ...
27 دی 1390
1